فرشته زمینی ما

نگرانم

1393/2/13 10:26
نویسنده : مامانی
88 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم سلام

امروز میخوام از روزهای پر درد تو و من توی هفته گذشته بگم

گل مامان روز 5 شنبه 4 اردیبهشت به اتفاق مامان گیتی و یاسی جون و بابایی رفتیم شهر شهر کوچولوی زادگاه مامان گیتی ما اونجا زمین زراعی خریدیم و بابایی آخر هفته ها رو اونجا به کشت و کار میگذرونه

خلاصه من احساس درد خفیفی در ناحیه کمرم میکردم که تا غروب که به بیرجند رسیدیم بیشتر و بیشتر شد

شب هم خونه مامان گیتی به اتفاق دایی پیام دعوت بودیم

من همچنان درد میکشیدم و همه معتقد بودن از عوارض بارداریه

رفتیم خونه و من خوابیدم ساعت 4 صبح از درد بیدار شدم... فکر کن کله ی سحری چون میخواستم از فکر درد بیام بیرون کل خونه رو مرتب کردم بعدشم دوش گرفتم و بابایی رو بیدار کردم تا بریم بیمارستان... خیلی نا امید بودم

تموم طول مسیر گریه میکردم. گفتم خدای نکرده شاید برای تو اتفاقی افتاده باشه

به بیمارستان رسیدیم و من توسط پزشک عمومی ویزیت شدم منو ارجاع داد به اورزانس اونجا وقتی فهمیدن من باردارم گفتن بهتر بود به یه بیمارستان دیگه میرفتین که مشاوره زنان هم بده اما مجبور بودن همونجا پذیرشم کنن.

روی تخت دراز کشیدم و توسط پزشک متخصص طب اورژانسی ویزیت شدم. کلی گریه میکردم هم درد خیلی شدیدی داشتم و هم نگران تو بودم

به من مورفین تزریق شد که نگرانیمو صد برابر کرد چون میترسیدم واسه تو ایجاد مشکل کنه

سونوی اورژانسی و آزمایش ادرار و خون هم دادم

مشخص شد سنگ کلیه دارم...

چون جمعه بود هیچ پزشک متخصصی نبود و بابا  ناچار با دایی پیام تماس گرفت و ازش خواست با یکی از دوستاش که متخصص اورولوژی هستن تماس بگیره که دایی گفت متاسفانه ایشون منتقل یه شهر دیگه شده

میدونی اون روز خاله ی من و دختر خاله هام مراسم استقبالشون بود چون از مکه آمده بودن و همه ی فامیل با هم بودن و وقتی داداش پیام از موضوع مطلع شد بلافاصله با مامان گیتی و یاسی وزن دایی آمدن

من اوج دردم بود و به شدت گریه میکردم و طول اورژانس رو راه میرفتم

دایی سعی کرد با یه پزشک دیگه تماس بگیره که اونم گوشی رو برنداشت

من میترسیدم مسکن بیشتری استفاده کنم

بنابراین مامان گیتی با پزشک زنان تماس گرفت و ایشون هم گفت چون توی هفته 19 هستی هیچ مشکلی نداره منم بعد از 9 ساعت درد مداوم مسکن استفاده کردم و دردم ساکت شد...گفتن باید بیمارستان بستری بشم تا فردا که دکتر بیاد که من ترجیح دادم برم خونه و خودمو مرخص کردم

تا عصر خوابیدم و عصر هم عمه هات و مامان حوری آمدن دیدنم.

بعد هم مامان گیتی و یاسی جون شبو پیشمون موندن و صبح هم با بابایی رفتن خونشون منم با بابایی رفتم دکتر که سونوی مجدد بدم که خدا رو شکر تو مشکلی نداشتی عصرش هم رفتم مطب یه دکتر اورولوژی که البته گفت چون باردارم فقط  میتونم از داروهای مسکن استفاده کنم و نمیشد دارویی بده که به دفع سریعتر سنگ کمک کنه

بابایی هم چند وقتی بود که از کلیه هاش اذیت بود دکتر تشخیص عفونت داد که ما خیلی ناراحت شدیم اما وقتی نتیجه آزمایشو به دایی پیام نشون دادم گفت مشکلی نیست هنوزم پزشک نرفته مطبش که ما با ایشون مشورت کنیم...

عزیزم توی این هفته به شدت درد کشیدم و هروقت از مسکن مجبور میشدم استفاده کنم کلی عذاب وجدان میگرفتم و گریه میکردم

واقعا غصه میخورم که تو هم داری درد به این وحشتناکی رو تحمل میکنی

این مسکن ها در سه ماهه سوم بارداری خیلی ضرر داره

عزیزم دعا کن سنگم دفع بشه و دیگه کارم به مسکن نرسه...

خدایا ازت میخوام مواظب کوچولوم باشی من به تو توکل میکنم و گیتای عزیزم رو به تو میسپرم

مراقبش باش...

خدایا شکرت به خاطر کمک هات

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)